آدم موقع درد دل کردن در بیدفاعترین حالت خودش است. اجازه میدهد یکی تا وسط دردهایش جلو بیاید و عریان و برهنه بقچه غمهایش را باز میکند. لقمهلقمه اندوهاش را برمیدارد و به دیگری میدهد. آن دیگری با هر لقمهی اندوه، نمکگیر میشود. سنگصبوری که شنیدنْ سنگینترین رسالت اوست. آدم موقع درد دل کردن شکستگیهایش را نشان میدهد؛ زانوی زخمی، پارگی قلب، پشت خمیده، دستهایی خالی و آن دیگری حتی اگر نتواند با آغوش و اشک و شانه این دردها را بپوشاند، شاید بتواند بار آن بقچه پر اندوه را کم کند، که آدم بعد از درد دل کردن بقچهای را روی دوش بیندازد و برود که به اندازه یک سنگصبور سبک شده باشد. سوت فانوسی است که تاریکی ات را روشن میکند تا قدم برداری .